ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

به پدر و مادرم

به پدر و مادرم

  

تقدیم به تنها واسطه های آفریدگار در آفرینشم؛ 

همچون ستارگانی درخشان در آسمان زندگانی ام بدرخشید و لحظه­ای نور بی­پایان­تان را از سایه­های تیره و تارم دریغ مدارید. 

مهربانی­تان، هرگز از خاطرم محو نخواهد­شد و لحظه به لحظه یادتان را در قلبم استوارتر می­گردانم.  

خدای مهربان را سپاس می­گویم، از این که بهترین نعمت­ها را به من ارزانی داشته­است.

و شما را نیز سپاس که زندگی را در گرمابخشی وجودتان به من هدیه کرده­اید. 

هرگز فراموش نخواهم کرد، لحظه­هایی را که به خاطرم، خودتان را فراموش کردید. 

 با اشک­هایم گریستید و با لبخندهایم خندیدید.

با غم­هایم نگران و با شادمانیم شادمان شدید. 

آری، ای تنها واسطه­های آفریدگار، من تمام زندگی را به شما مدیونم. 

جای سبز یک مسافر

جای سبز یک مسافر

برای تو می­نویسم.  

احساست را می­شناسم و می­ستایم.  

می­دانی که بخاطر تو

از کوچه پس­کوچه-های تاریک و تنگ زندگی هر چند دشوار عبور خواهم کرد. 

بر پیکره تیره غروب زندگی­ام رنگی سپید خواهم کشید. 

شب را به روز می­رسانم.  

تا به خاطره­هایم با تو برسم. 

تنها تو باشی و من.

و شکیباتر از همیشگی­ام، سرما و گرماهای طاقت­فرسای بیگانه­گی و تنهایی را برمی­تابم.  

می­دانم که لحظه­ای درنگ نخواهم کرد.

می­دانم در سایه درختی  سرسبز که آفتاب مهربانی برگهایش را نوازش می­کند و می­بوسد. 

در روی نیمکت چوبی تو ای آزادگی همیشگی سبزم به نظاره نشسته­ای.   

چشم به راه مسافری که در کنار تو جای سبزش خالی است.  

آنگاه برای همیشه در کنارت می­مانم و انتظار و مفهوم سایه بودنت را پاسخ خواهم گفت.

ای استوارترین کوه

ای استوارترین کوه زندگی من

و ای قله رفیع سعادت من 

ای خستگی ناپذیر و ای جاودانه­ترین عشق من 

این بار به سویت پرخواهم گشود. 

آن­هنگام که آرزوی دیدارت،   

 شوق وصال را در من برمی انگیزاند 

بالهای مهربان و پراحساست را بر من بگشا 

تا در سایه­های باوفا و باصفایت دمی بیاسایم. 

ای کوه پرغرور 

ای آفریده خدا 

ای مظهر شکوه 

و ای امید جاودانه 

از تو لحظه­ای غافل نخواهم شد. 

 ای بهترین معلم درس­های عشق و زندگی برای من

همچون تکه­های برف وفادار 

 در قله­های پر از شکوه عظمت تو می­درخشم.

می­مانم و تا رسیدن فصل گرما پایداری خواهم ورزید. 

و آن هنگام که از سر لطف گرمایی بی­پایان عشق تو 

 بر کالبد عطش-ناک و نیازمندم چیره گردید، 

 از عشق تو آب می­شوم 

و از چشمان پاک تو روان. 

در آستانه نجابت تو ذره­ای خواهم شد. 

ای استوارترین کوه زندگی من

ای قله رفیع سعادت من 

ای خستگی­ناپذیر و ای جاودانه­ترین عشق من  

ای مهربان­ترین مادر برای من 

ای  آغازگر وجود من 

ای مریم بزرگ زمانه 

ای استوارترین کوه زندگی من 

و تو ای مادر مهربان

هر روز از آن تو می­باشد 

روزهایت مبارک بادا

ای استوارترین کوه