ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

آفرینش تو

  

تو را پس از پروردگار بازآفریدم. 

بر پیکر رعنایی­ و پر از زیبایی­ات لباسی سپید، لطیف و نازک از جنس آزادی و آزادگی پوشانیدم.  

سرمه­ای گرانبها از اصل نور از سرمه­دان فرشتگان خدا که سرشار از امید و خوش­بینی بود، برداشتم و آن را آهسته بر چشمان بس دوست­داشتنی­ات کشیدم.  

گوشه­ای ساحلی از همان چشمان گیرا را از اشک شوق که از تبار ترنم باران بهاری بود، لبریز کردم، آنگاه قاب عکسی پر از خواستنی از خود را  بر آستانه باشکوه و پر از احساس مردمک چشمانت برای همیشه به یادگار گذاشتم.

گونه­های زیبا و دلربایت را با سرخابی از بوسه که از هنرکده خدا هدیه گرفته­بودم، زیباتر نمودم.  

انبوه گیسوان مجعد و دل­انگیزات را همچون یلدای خاطره­انگیز پاییزی تیره و طولانی آفریدم و آن را با رایحه جان­افزای گلهای بهاری آغشتم، سپس به دست مهربان نسیمی خوشایند سپردم تا در آسمان آبی قلبم پخش گردند.  

لبخندهای شیرین و ملیح را همچون گلدسته­های همیشه بهار در صحن سراسر معطر باغچه لب­هایت کاشتم. 

آن سوتر کهکشان بی­پایان اندیشه­ها و آرزوهای ژرف و نابت را همچون اندیشه­ها و آرزوهای خود رنگی سبز کشیدم.  

چون دریا مواج و پرتلاطم اما در عین حال بسیار آرام آفریده­شدی. 

درس بیست و پنجم: حروف اضافه همرا با Dativ

سلام دوستان گلم 

امروز چطورید؟ 

خدا رو شکر که حال همگی خوب و عالیه؟ 

امروز هوا چقدر عالیه! امیدوارم که از این هوای لطیف و زیبا نهایت استفاده رو ببرید و همچنان شاد و سرحال مثل روزهای گذشته درس امروزم خوشگل یاد بگیرید. 

خوب امروز در مورد حروف اضافه صحبت می کنیم. 

در زبان آلمانی اسمی که پس از حروف اضافه می آید با توجه به همان حرف اضافه Akkusativ و یا Dativ می باشد.  

 نخست حروف اضافه همراه Dativ را بررسی می کنیم 

nach: حرف اضافه مکانی است به معنای به سوی مثلا به سوی شهر و یا کشوری حرکت کردن. که در این صورت هرگز حرف تعریف را ذکر نمی کنیم. 

برای مثال 

Ich fahre nach Malayer 

یعنی 

من به سوی ملایر حرکت می کنم. 

zu: این حرف تعریف مکانی است و به معنای به نزد است. اسم پس از این حرف تعریف حتما باید Dativ باشد. 

برای مثال 

Ich gehe jetzt zu meinem Freund 

یعنی 

من اکنون به نزد دوستم( مذکر) می روم. 

 این حرف تعریف به معنای «به» نیز می باشد. 

مثل 

Wir gehen zur Schule 

یعنی  

ما به مدرسه می رویم. 

راستی دوستان گلم Schule چونکه مونث هست، حرف تعریفش die می باشد و چونکه پس از حرف اضافه zu واقع شده است، پس باید Dativ باشد. بنابراین die به der تبدیل میشه. یعنی 

zu der Schule  که مخففش میشه zur Schule  

حرف اضافه zu به معنای برای نیز هست که در این مورد قبل از مصدر واقع می شود. 

مثل 

Die Kinder gehen zum essen 

یعنی 

بچه ها برای خوردن می روند. 

von به معنای( از )و یا (از آن) 

مثل 

ِDer Zug kommt von Berlin 

قطار از برلین می آید. 

و یا 

Das Geld ist von meinem Vater 

این پول از پدرم است.  

aus : به معنای (از) (خارج از یک کشور ویا شهر) ( اهل کشور ویا شهری) 

مثل 

Peter kommt aus Hamburg 

یعنی 

پتر اهل هامبورگ است. 

Saba geht aus dem Haus 

صبا از خانه خارج می شود. 

این حرف اضافه به معنی بوسیله هم هست. 

مثل 

Man trinkt Kaffee aus der Tasse 

یعنی 

آدم قهوه را از (به وسیله)  فنجان می نوشد. 

bei: به معنی (نزد)، (پیش) و (نزدیک) می باشد. 

مثل 

Hans ist bei seiner Tante 

یعنی 

هانس نزد عمه اش هست. 

 gegenüber به معنای روبرو می باشد 

Er parkt das Auto gegenüber der Schule 

یعنی 

او ماشین را روبروی مدرسه ژارک می کند. 

خوب دوستان خوبم. این ام از درس امروز 

خدانگهدار

می خندم با اندوه

می خندم با اندوه

می خندم با اندوه.  

خنده برای تلطیف روح تو که هنوز هم نگران من هستی. 

 نگران آزادی ام به همین خاطر احساست را می­ستایم. می­فهمم که بی­اندازه مهربان و از خودگذشته­شده­ای. این را از باورهای قلبی­ام حدس می زنم حتی اگر تو بخواهی منکر شوی، زیرا من باورهایم را واضح و روشن می­دانم و می­خوانم. 

 چرا هنوز اندوه؟ مگر نگفتم که رهایم. آری من رها هستم اما اندوهگینم. اندوهگینم، چراکه در این رهایی بی­امان و بی­قرارم. 

نمی­دانم اکنون دیگر دیر شده­است یا نه؟ اما همیشه چقدر زود دیر می­شود. راستی من پلی بستم از کودکی تا حالا و از حالا تا مرگ. طوفان و مه اثری از پل نمی­گذارد. پلی دیده نمی­شود. شاید هم این طور که می­گویم نباشد یا چشمان من سوسو می­زند.

 همه چیز مهیب و وحشتناک شده، اما نمی­دانم تو در کدامین بخش از پل خاطرات منی. روشنی و تاریک نیستی. می­خندی اما بیشتر تبسم می­کنی. مثل من نیستی که با اندوه خنده سرکنی.

 در خاطراتم تنها تو هستی. تو روشنی. تو رویایی هستی که هرگز نمی­خواهم از دیدنت تو سیر گردم و بیدار شوم. اما افسوس و هزار افسوس که دیگر بیدار شده­ام. من حالا بیدار هستم و در این بیداری سرگردانم. تو مرا بیدار کردی. تو و نه هیچ کس.  

باز هم تو مرا بیدار کن!