روزگارت پرامید و رویا
دیدگانت آسمان و دریا
خنده هایت گرم و جان افزا
تن و جانت درست و بی همتا
روزیت همیشه پابزجا
دل پاکت آرام با یاد خدا
نوروزت شادمان و زیبا
همه روزت چون نوروز شاد بادا
نیلگون بی انتها
همچون خورشید
یگانه و درخشنده
تیزپر و سبکبال
پر میگشایم به سرزمین غروب
انتظار و انتظار
برای باز تابیدن
و برای دوباره درخشیدنم بر تو و برای تو
هستی را در رویایی بیآغاز و بیپایان
از سر شب تا سپیدهدم سپری خواهم کرد.
دوباره در حسرت دیدار تو ای آسمان بیپایان
آوارهترین من خواهم شد.
ناخورشیدی بیرنج و بیمحنت در وجود تو خواهد آسود.
آنگاه من رانده و وامانده از دیار تو خواهم بود.
بگو که کدامین ستاره خواب شیرین تو را هراسان میکند.
که چنین غروبی تلخ بر بساطم میفکنی.
کدامین دروغ در سرزمین راستی حکمفرمای میکند
که تو اشعههای پر از نیاز مرا دیگر کابوس و آزردگی سایههای مهیب میدانی.
خسته و کوفتهام
نه از دست تو
از دست زمانه
که تماشای آبی تو را از من میگیرد.
هرچند کوتاه اما ناباورانه است.
نتابیدن در نیلگون بیانتهای تو
عشق تو کافی است.
چشمان تو
و تبسمت
لبهای تو
و سیمایت
بینی تو
و گوشهایت
هیچ یک را نمی خواهم.
عشق تو کافی است.
آهای دختر چیزی که از تو می خواهم.
همان عشق تو می باشد.
که خود چیز کمی نیست.
بی تو از دست من چه کاری ساخته است؟
بی تو من تنهایم.
و از دست رفته.
من در حضور تو به این عشق ابدی سوگند یاد نموده ام.
قلبم در راه تو شکسته شد.
و حالا دیگر تکه های شکسته شده آن پراکنده گشته.
و پشیمانم از تمام خطاهایی
که مدت مدیدی از من سر زده.
فرصتی دیگر از تو می خواهم
که در گذشته ام سیری داشته باشم.
von Erich Schubert
Deine Augen, dein Lächeln
Deine Lippen, dein Gesicht
Deine Nase, Deine Ohren All das brauch ich nicht
Deine Liebe ist alles, was ich will
doch leider ist auch das zu viel
Oh Mädchen, bitte verlass mich nicht
was soll ich nur machen ohne Dich
Ohne Dich bin ich einsam, bin verloren
hab ich dir ew'ge Liebe geschworen
Im herzen zerbrochen, die Stücke verstreut
All meine Fehler hab ich längst bereut
Gib mir doch noch einmal die Möglichkeit
für eine Reise - in die Vergangenheit