بنام زیباترین و ماندنیترین دوست
ساعت بس ارزنده شما دوستان خستگی ناپذیر و مهربانم را در کنار همه ساعتهایی که خداوند یکتا و یگانه ارزانیام داشته و میدارد، میگذارم، آنگاه از ژرفای دل برایتان بیشترین و ارزندهترین ساعتها را آرزو میکنم.
هفته گذشته زادروز آموزگار بود. شاگردانم و بهترین دوستانم ساعتی را برایم هدیه آوردند. ناگفته پیداست که بهترین و ارزندهترین هدیه آنها برای من ساعتهایی است که در کنارشان میمانم و هنگامیکه پیشرفتشان را میبینم، بسیار شادمان میگردم. پس به امید روزی که بتوانند زبان آلمانی را بسیار خوب گفتگو کنند و بنویسند همچنین از این زبان چون ابزاری برای رسیدن به خواستهها و آرزوهای زیبای خود بهرهور گردند.
سپاسگزاری میکنم از
هدیه، مهسا، الهام، اکرم، معصومه، علیرضا، حسن، حمید و کامران
آرزومند آرزوهای سبزتان
عشق و احساس را در آوای ریبا و دلنشین تو می بینم،
در ترنم همه واژگان بارانی ات که تا عمیق ترینم را سیراب نموده و ریشه دوانیده است.
دلدادگی و شیفتگی را نیز در لبخندهای همیشه بهارت می یابم
که زیبایی وجودش را هرگز از حاطرم دریغ نمی دارد،
و تو را و تنها تو را که عاشقانه و امیدوارانه از مردمک چشمانم پیدایی لمس می کنم که چه بانشاط و خستگی ناپذیر به تکاپو برمی خیزی.
چه بیآوا میآید
لیلی را می گویم.
دارد می آید.
آرام
شادمان
و پر از امید
خوشحالکننده و سرمست
آهنگ گامهای مهربانش در گوشم به زیبایی مینوازد.
هنگامی که خستگیام را تماشا میکند.
و چون باران با من گفتگو میکند.
نگاهها، لبخندها و آرامشش بسیار جانفزا مینماید.
دارد می آید.
چرا که دوری و انتظار بسیار جانفزاست،
اما در عین حال روح بخش و پر از احساس
اشک را در دیدگانم میدواند.
خدا پشت و پناهش
اما کاش میبود
و در این هنگامه تنهایی دستانم را میگرفت.
این بار دیگر من
شاید هنگامی که ستارهها به پیشواز شب میآیند، او را یافتم.
در کوچه پسکوچههای دلدادگی
همان را میگویم.
چرا که با من آشناست.