ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

انشاء در مورد حیوانات

8

انشای زیر را به روش دانش آموز دوم ابتدایی بخوانید.  

 

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم. بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم. بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف می زند، ازحیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟ و یا می گوید: گوساله مگه پول علف خرسه؟ چند روز پیشا وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه آهو اینا یک تاکسی داشت میزد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور خودتی پدرسگ یابو. پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی‌ زن دایی, بابایمان هم گفت; برو بینیم بابا جوجه. سوسکت می کنم. و  بعد عین قرقی پرید پایین  ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری مرد؟ و به آقاهه هم گفت: خرس گنده خجالت نمی کشی مثل خروس جنگی می پری به مردم؟ ما تلوزیون را هم که خیلی‌ حیوان نشان می دهد دوست داریم، البته شیرعلی‌ شوهر خاله مان می گوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما که همش گربه و کوسه نشون می داد، حالا هم که همش اون بوزینه را نشون می ده که عین اسب واسه ملت خالی می بنده. ما فکر می کنیم که منظور شیرعلی کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربه نره داشت هم کوسه هم پینوکیو که دروغ می گفت. فامیلهای ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی منوچهر پسر خاله پروانه که رفت قاطی‌ مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آنها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خاله مان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم، عادت می‌کنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خاله مان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی‌ میگفتند الله اکبر سر یک آقا رو که نمیگفت الله اکبر مثل بز بریدند و انداختنش جلو سگها. اون آقاهه خیلی‌ دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر که یک وقت کسی‌ سر ما را  مثل بزغاله نبرد. ما نتیجه می گیریم که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتوانیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را در تلوزیون  نیز ببینیم  و در موردشان حرف بزنیم و عکس‌های آنها را به در و دیوار بچسبانیم و به آنها مهرورزی کنیم و نمی دانیم اگر در ایران به دنیا نیامده بودیم، چه خاکی تو سرمان باید می ریختیم. 

خدایش عجب مارمولکی این دانش آموز عجب انشاء باحالی  

 

احمد احمدوند