سلام دوستان گلم
امروز چطورید؟
خدا رو شکر که حال همگی خوب و عالیه؟
امروز هوا چقدر عالیه! امیدوارم که از این هوای لطیف و زیبا نهایت استفاده رو ببرید و همچنان شاد و سرحال مثل روزهای گذشته درس امروزم خوشگل یاد بگیرید.
خوب امروز در مورد حروف اضافه صحبت می کنیم.
در زبان آلمانی اسمی که پس از حروف اضافه می آید با توجه به همان حرف اضافه Akkusativ و یا Dativ می باشد.
نخست حروف اضافه همراه Dativ را بررسی می کنیم
nach: حرف اضافه مکانی است به معنای به سوی مثلا به سوی شهر و یا کشوری حرکت کردن. که در این صورت هرگز حرف تعریف را ذکر نمی کنیم.
برای مثال
Ich fahre nach Malayer
یعنی
من به سوی ملایر حرکت می کنم.
zu: این حرف تعریف مکانی است و به معنای به نزد است. اسم پس از این حرف تعریف حتما باید Dativ باشد.
برای مثال
Ich gehe jetzt zu meinem Freund
یعنی
من اکنون به نزد دوستم( مذکر) می روم.
این حرف تعریف به معنای «به» نیز می باشد.
مثل
Wir gehen zur Schule
یعنی
ما به مدرسه می رویم.
راستی دوستان گلم Schule چونکه مونث هست، حرف تعریفش die می باشد و چونکه پس از حرف اضافه zu واقع شده است، پس باید Dativ باشد. بنابراین die به der تبدیل میشه. یعنی
zu der Schule که مخففش میشه zur Schule
حرف اضافه zu به معنای برای نیز هست که در این مورد قبل از مصدر واقع می شود.
مثل
Die Kinder gehen zum essen
یعنی
بچه ها برای خوردن می روند.
von به معنای( از )و یا (از آن)
مثل
ِDer Zug kommt von Berlin
قطار از برلین می آید.
و یا
Das Geld ist von meinem Vater
این پول از پدرم است.
aus : به معنای (از) (خارج از یک کشور ویا شهر) ( اهل کشور ویا شهری)
مثل
Peter kommt aus Hamburg
یعنی
پتر اهل هامبورگ است.
Saba geht aus dem Haus
صبا از خانه خارج می شود.
این حرف اضافه به معنی بوسیله هم هست.
مثل
Man trinkt Kaffee aus der Tasse
یعنی
آدم قهوه را از (به وسیله) فنجان می نوشد.
bei: به معنی (نزد)، (پیش) و (نزدیک) می باشد.
مثل
Hans ist bei seiner Tante
یعنی
هانس نزد عمه اش هست.
gegenüber به معنای روبرو می باشد
Er parkt das Auto gegenüber der Schule
یعنی
او ماشین را روبروی مدرسه ژارک می کند.
خوب دوستان خوبم. این ام از درس امروز
خدانگهدار
می خندم با اندوه
می خندم با اندوه.
خنده برای تلطیف روح تو که هنوز هم نگران من هستی.
نگران آزادی ام به همین خاطر احساست را میستایم. میفهمم که بیاندازه مهربان و از خودگذشتهشدهای. این را از باورهای قلبیام حدس می زنم حتی اگر تو بخواهی منکر شوی، زیرا من باورهایم را واضح و روشن میدانم و میخوانم.
چرا هنوز اندوه؟ مگر نگفتم که رهایم. آری من رها هستم اما اندوهگینم. اندوهگینم، چراکه در این رهایی بیامان و بیقرارم.
نمیدانم اکنون دیگر دیر شدهاست یا نه؟ اما همیشه چقدر زود دیر میشود. راستی من پلی بستم از کودکی تا حالا و از حالا تا مرگ. طوفان و مه اثری از پل نمیگذارد. پلی دیده نمیشود. شاید هم این طور که میگویم نباشد یا چشمان من سوسو میزند.
همه چیز مهیب و وحشتناک شده، اما نمیدانم تو در کدامین بخش از پل خاطرات منی. روشنی و تاریک نیستی. میخندی اما بیشتر تبسم میکنی. مثل من نیستی که با اندوه خنده سرکنی.
در خاطراتم تنها تو هستی. تو روشنی. تو رویایی هستی که هرگز نمیخواهم از دیدنت تو سیر گردم و بیدار شوم. اما افسوس و هزار افسوس که دیگر بیدار شدهام. من حالا بیدار هستم و در این بیداری سرگردانم. تو مرا بیدار کردی. تو و نه هیچ کس.
باز هم تو مرا بیدار کن!
به پدر و مادرم
تقدیم به تنها واسطه های آفریدگار در آفرینشم؛
همچون ستارگانی درخشان در آسمان زندگانی ام بدرخشید و لحظهای نور بیپایانتان را از سایههای تیره و تارم دریغ مدارید.
مهربانیتان، هرگز از خاطرم محو نخواهدشد و لحظه به لحظه یادتان را در قلبم استوارتر میگردانم.
خدای مهربان را سپاس میگویم، از این که بهترین نعمتها را به من ارزانی داشتهاست.
و شما را نیز سپاس که زندگی را در گرمابخشی وجودتان به من هدیه کردهاید.
هرگز فراموش نخواهم کرد، لحظههایی را که به خاطرم، خودتان را فراموش کردید.
با اشکهایم گریستید و با لبخندهایم خندیدید.
با غمهایم نگران و با شادمانیم شادمان شدید.
آری، ای تنها واسطههای آفریدگار، من تمام زندگی را به شما مدیونم.