ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

نوروز

روزگارت پرامید و رویا 

دیدگانت آسمان و دریا 

خنده هایت گرم و جان افزا 

تن و جانت درست و بی همتا 

روزیت همیشه پابزجا 

دل پاکت آرام با یاد خدا 

نوروزت شادمان و زیبا 

همه روزت چون نوروز شاد بادا 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سایه جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:30 ق.ظ

تدر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند


یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند


نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند


گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند


نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

عسل جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ق.ظ

ادرخت گیسواننش را
به نسیم می سپارد

تابهار را عاشق شود

پرنده بردرخت

ترانه میخواند

تادرخت به دلدار برسد

تو که نگاهت

به درخت وپرنده است

پی کدامین معشوق می گردی؟

 
.......؟؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد