ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

آوای لیلی

چه بی­آوا می­آید  

لیلی را می گویم. 

دارد می آید.

آرام

شادمان

و پر از امید     

خوشحال­کننده و سرمست

آهنگ گامهای مهربانش در گوشم به زیبایی می­نوازد.

هنگامی که خستگی­ام را تماشا می­کند.

و چون باران با من گفتگو می­کند.

نگاهها، لبخندها و آرامشش بسیار جانفزا می­نماید.

دارد می آید.

 چرا که دوری و انتظار بسیار جانفزاست،

اما در عین حال روح بخش و پر از احساس

اشک را در دیدگانم می­دواند.    

خدا پشت و پناهش

اما کاش می­بود

و در این هنگامه تنهایی دستانم را می­گرفت.

این بار دیگر من

شاید هنگامی که ستاره­ها به پیشواز شب می­آیند، او را یافتم.

در کوچه پس­کوچه­های دلدادگی

همان را می­گویم.

چرا که با من آشناست.