ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

پاسخی برای بهترین سایه

جای سبز یک مسافر

برای تو می­نویسم.  

احساست را می­شناسم و می­ستایم.  

می­دانی که بخاطر تو

از کوچه پس­کوچه های تاریک و تنگ زندگی هر چند دشوار عبور خواهم کرد. 

بر پیکره تیره غروب زندگی­ام رنگی سپید خواهم کشید. 

شب را به روز می­رسانم 

تا به خاطره­هایم با تو برسم. 

تنها تو باشی و من.

و شکیباتر از همیشگی­ام، سرما و گرماهای طاقت­فرسای بیگانه­گی و تنهایی را برمی­تابم.  

می­دانم که لحظه­ای درنگ نخواهم کرد.

می­دانم در سایه درختی  سرسبز که آفتاب مهربانی برگهایش را  می­نوازد و می­بوسد. 

در روی نیمکت چوبی تو ای لیلی ای همیشگی سبزم به نظاره نشسته­ای.   

چشم به راه مجنونی که در کنار تو جای سبزش خالی است.  

آنگاه برای همیشه در کنارت می­مانم و انتظار و مفهوم سایه بودنت را پاسخ خواهم گفت.