روزگارت پرامید و رویا
دیدگانت آسمان و دریا
خنده هایت گرم و جان افزا
تن و جانت درست و بی همتا
روزیت همیشه پابزجا
دل پاکت آرام با یاد خدا
نوروزت شادمان و زیبا
همه روزت چون نوروز شاد بادا
نیلگون بی انتها
همچون خورشید
یگانه و درخشنده
تیزپر و سبکبال
پر میگشایم به سرزمین غروب
انتظار و انتظار
برای باز تابیدن
و برای دوباره درخشیدنم بر تو و برای تو
هستی را در رویایی بیآغاز و بیپایان
از سر شب تا سپیدهدم سپری خواهم کرد.
دوباره در حسرت دیدار تو ای آسمان بیپایان
آوارهترین من خواهم شد.
ناخورشیدی بیرنج و بیمحنت در وجود تو خواهد آسود.
آنگاه من رانده و وامانده از دیار تو خواهم بود.
بگو که کدامین ستاره خواب شیرین تو را هراسان میکند.
که چنین غروبی تلخ بر بساطم میفکنی.
کدامین دروغ در سرزمین راستی حکمفرمای میکند
که تو اشعههای پر از نیاز مرا دیگر کابوس و آزردگی سایههای مهیب میدانی.
خسته و کوفتهام
نه از دست تو
از دست زمانه
که تماشای آبی تو را از من میگیرد.
هرچند کوتاه اما ناباورانه است.
نتابیدن در نیلگون بیانتهای تو
سوگند که تو را میبخشم، زیرا میدانم که سزاوار بخشایشی و خود نیز بیش از آن نیازمند آرامشام.
روزگاری بس زیبا و بهیادماندنی در جایگاه یک دوست برایت بهترینها را در کنار یکدیگر زیستن میخواستم. اکنون نیز چونان همان دوست از ژرفای دل و بدون هیچ چشمداشتی، بهترینها را برایت آرزومندم و از خداوند مهربان میخواهم که در زندگی پیروزمندانه با مهربانی شایسته و درستکار چون خود، همراه و همگام شوی.