چه بیآوا میآید
لیلی را می گویم.
دارد می آید.
آرام
شادمان
و پر از امید
خوشحالکننده و سرمست
آهنگ گامهای مهربانش در گوشم به زیبایی مینوازد.
هنگامی که خستگیام را تماشا میکند.
و چون باران با من گفتگو میکند.
نگاهها، لبخندها و آرامشش بسیار جانفزا مینماید.
دارد می آید.
چرا که دوری و انتظار بسیار جانفزاست،
اما در عین حال روح بخش و پر از احساس
اشک را در دیدگانم میدواند.
خدا پشت و پناهش
اما کاش میبود
و در این هنگامه تنهایی دستانم را میگرفت.
این بار دیگر من
شاید هنگامی که ستارهها به پیشواز شب میآیند، او را یافتم.
در کوچه پسکوچههای دلدادگی
همان را میگویم.
چرا که با من آشناست.