جای سبز یک مسافر
برای تو مینویسم.
احساست را میشناسم و میستایم.
میدانی که بخاطر تو
از کوچه پسکوچه-های تاریک و تنگ زندگی هر چند دشوار عبور خواهم کرد.
بر پیکره تیره غروب زندگیام رنگی سپید خواهم کشید.
شب را به روز میرسانم.
تا به خاطرههایم با تو برسم.
تنها تو باشی و من.
و شکیباتر از همیشگیام، سرما و گرماهای طاقتفرسای بیگانهگی و تنهایی را برمیتابم.
میدانم که لحظهای درنگ نخواهم کرد.
میدانم در سایه درختی سرسبز که آفتاب مهربانی برگهایش را نوازش میکند و میبوسد.
در روی نیمکت چوبی تو ای آزادگی همیشگی سبزم به نظاره نشستهای.
چشم به راه مسافری که در کنار تو جای سبزش خالی است.
آنگاه برای همیشه در کنارت میمانم و انتظار و مفهوم سایه بودنت را پاسخ خواهم گفت.