حیرت بسان شالیزارهای خشکیده و دوردست خسته و در راه مانده چشم به راه اشک خداست. حیرت سالهاست که در خواب همسایگی سپداری در بیشهزارها بسر میبرد. و بهکردار رودخانهای که از تهی سرشار است، در انتظار باران زندگانی و فراوانی میباشد. دستان حیرت بیرمق و ناتوان به امید سپدهدمیدن خورشید تکسوار تیزپای آرزوهاست تا درونش را آفتابی کند. |