حیرت

حیرت بسان شالیزارهای خشکیده و دوردست 

خسته و در راه ­مانده 

چشم به راه اشک خداست. 

حیرت سالهاست که در خواب همسایگی سپداری در بیشه­زارها بسر می­برد. 

و به­کردار رودخانه­ای که از تهی سرشار است،

در انتظار باران زندگانی و فراوانی می­باشد. 

دستان حیرت 

بی­رمق و ناتوان 

به امید سپده­دمیدن خورشید تک­سوار تیزپای آرزوهاست 

تا درونش را آفتابی کند.