آفرینش عشق

تو را پس از پروردگار بازآفریدم. 

بر پیکر رعنایی­ و پر از زیبایی­ات لباسی سپید، لطیف و نازک از جنس آزادی و آزادگی پوشانیدم.  

سرمه­ای گرانبها از اصل نور از سرمه­دان فرشتگان خدا که سرشار از امید و خوش­بینی بود، برداشتم و آن را آهسته بر چشمان بس دوست­داشتنی­ات کشیدم.  

گوشه­ای ساحلی از همان چشمان گیرا را از اشک شوق که از تبار ترنم باران بهاری بود، لبریز کردم، آنگاه قاب عکسی پر از خواستنی از خود را  بر آستانه باشکوه و پر از احساس مردمک چشمانت برای همیشه به یادگار گذاشتم.

گونه­های زیبا و دلربایت را با سرخابی از بوسه که از هنرکده خدا هدیه گرفته­بودم، زیباتر نمودم.  

انبوه گیسوان مجعد و دل­انگیزات را همچون یلدای خاطره­انگیز پاییزی تیره و طولانی آفریدم و آن را با رایحه جان­افزای گلهای بهاری آغشتم، سپس به دست مهربان نسیمی خوشایند سپردم تا در آسمان آبی قلبم پخش گردند.  

لبخندهای شیرین و ملیح را همچون گلدسته­های همیشه بهار در صحن سراسر معطر باغچه لب­هایت کاشتم. 

آن سوتر کهکشان بی­پایان اندیشه­ها و آرزوهای ژرف و نابت را همچون اندیشه­ها و آرزوهای خود رنگی سبز کشیدم.  

چون دریا مواج و پرتلاطم اما در عین حال بسیار آرام آفریده­شدی.