نیلگون بی انتها

نیلگون بی انتها

همچون خورشید 

یگانه و درخشنده 

تیزپر و سبک­بال 

پر می­گشایم به سرزمین غروب 

انتظار و انتظار 

برای باز تابیدن

و برای دوباره درخشیدنم بر تو و برای تو

هستی را در رویایی بی­آغاز و بی­پایان 

از سر شب تا سپیده­دم سپری خواهم کرد.

دوباره در حسرت دیدار تو ای آسمان بی­پایان

 آواره­ترین من خواهم شد. 

ناخورشیدی بی­رنج و بی­محنت در وجود تو خواهد آسود.

آنگاه من رانده و وامانده از دیار تو خواهم بود. 

بگو که کدامین ستاره  خواب شیرین تو را هراسان می­کند. 

که چنین غروبی تلخ بر بساطم می­فکنی. 

کدامین دروغ در سرزمین راستی حکمفرمای می­کند 

که تو اشعه­های پر از نیاز مرا دیگر کابوس و آزردگی سایه­های مهیب می­دانی. 

خسته و کوفته­ام 

نه از دست تو 

از دست زمانه 

که تماشای آبی تو را از من می­گیرد. 

هرچند کوتاه اما ناباورانه است.

نتابیدن در نیلگون بی­انتهای تو