این شب ها

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشکّ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه زندگی من است
خشک و بی نشان


نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد.
و اینک باران
بر لبه پنجره احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهای من
مغلوب نگاه تو می شود.