این شب ها چشم های من خسته است گاهی اشکّ، گاهی انتظار این سهم چشم های من است
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه زندگی من است خشک و بی نشان
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد. و اینک باران بر لبه پنجره احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
در امتداد نگاه تو لحظه های انتظار شکسته می شود و بغض تنهای من مغلوب نگاه تو می شود. |