ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ًDie Geschichte des Regens

آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند

ای آرزوی من!

 

 

ای آرزوی من!
توآن همای بخت منی کز دیار دور
پرپر زنان به کلبه من پر کشیده ای
بر بامم ای پرنده عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان
زیرا تو همچو،من
یک آشیان گرم محبت ندیده ای
با من بمان که من
یک عمر بی امید
همراه هر نسیم به گلزار عشق ها
در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم
می خواستم گلی که دهد بوی آرزو
اما نیافتم
شب های بس دراز
با دیدگان مات
بر مرکب خیال نشستم امیدوار
دنبال یک ستاره فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را
اما نیافتم
بس روزهای تلخ
غمگین و نامراد همراه موج های خروشان و بی امان
تا عمق بی کرانه دریا شتافتم
شاید بیابم ان گهری که خواستم
اما نیافتم!
امروز یافتم!
گمگشته ای که در طلبش عمر می گذشت
اما کنون که مرا روبروی تویی
آن کس که بود همراه باد صبا منم
آن گل که داشت بوی خوش آرزو تویی
دیگر شبان تیره نیابم در آسمان
توآن ستارهای که نشستی به دامنم
همراه موج در دل دریا نمی روم
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم
نوشین لبی که جان به تنم می دمد تویی
عمر منی که تاب و توان داده ای به من
با من بمان که روشنی بخت من ز توست
آری تویی که بخت جوان داده ای به من

نظرات 1 + ارسال نظر
سارینا دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام احمد جان . خوبی دوست خوب من؟شعرت واقعا محشر بود.به خدا راست می گم.عالی بود.تنها شعری که به سبک نو بود و من ازش خوشم اومد همین بود. حتی اگه بگی مال خودم هم نبود همین که این شعر زیبا را انتخاب کردی که توی وبلاگت بگذاری خوبه .استاد جان یک چیزی بگم؟ من من من این چند روز غایب بودم.با خودم گفتم حتما شما پنج شش تا درس دادید.اومدم دیدم فقط یه درس دادید با دو تا شعر که حسابی لذت بردم.اصلا من خیلی خوش شانسم البته نه واسه این قضیه ، ها، بیشتر واسه این می گم که با شما آشنا شدم.
خوشبخت ،سربلند و سرحال باشی عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد